شماره ٦٨١: زدل طرفي نبستي در جهان گل چه خواهي شد؟

زدل طرفي نبستي در جهان گل چه خواهي شد؟
نگرديدي گهر در بحر، در ساحل چه خواهي شد؟
تو کز خواب گران در عين ره سنگ نشان گشتي
اگر بارافکني در دامن منزل چه خواهي شد؟
زطوف کعبه گل، سجده چشم از مردمان داري
دهندت راه اگر در آستانه دل چه خواهي شد؟
تو کز نقش قدم گم کرده اي خود را درين وادي
اگر افتد به دستت دامن محمل چه خواهي شد؟
به هشياري زدي بر سنگ چندين شيشه دل را
خدا ناکرده گر مي نوشي اي غافل چه خواهي شد؟
تو در بيرون در چون شمع سر تا پا زبان گشتي
اگر راه سخن يابي در آن محفل چه خواهي شد؟
به معراج شهادت پايه خود را رسانيدي
همان پر مي فشاني، ديگر اي بسمل چه خواهي شد؟
خجالت نيست آب تلخ را از صحبت دريا
نياميزي اگر با عالم باطل چه خواهي شد؟
جواب آن غزل صائب که مي گويد حکيم ما
اگر عاشق نخواهي شد دگر اي دل چه خواهي شد؟