شماره ٦٧١: چنين گر آتشين از باده آن رخسار خواهد شد

چنين گر آتشين از باده آن رخسار خواهد شد
زجوش مغز، سربسيار بي دستار خواهد شد
به بيماران چنين وا مي رسد گر چشم بيمارش
زمين از دردمندان بستر بيمار خواهد شد
مبر ديوانه ما را به شهر از دامن صحرا
که هر کس را بود دست و دلي از کار خواهد شد
من آن روزي که تخم خال او شد سبز مي گفتم
که گر اين است مرکز، چرخ بي پرگار خواهد شد
به تنهايي حيات تلخ را شيرين مگر سازد
وگرنه خضر زود از زندگي بيزار خواهد شد
زغفلت هر که را اشک ندامت برنينگيزد
به آب تيغ ازين خواب گران بيدار خواهد شد
اگر پاک از سخن سازي دهان بادپيما را
زمهر خامشي گنجينه اسرار خواهد شد
سرآزاده اي چون سرو هر کس در چمن دارد
در ايام خزان پيرايه گلزار خواهد شد
زمين يک ديده بيدار شد از شورش محشر
ندانم کي دو چشم بخت من بيدار خواهد شد
زشوق جستجو گر آتشي در زير پا داري
سراسر خار اين وادي گل بي خار خواهد شد
گرانجاني که دست از کار بردارد نمي داند
که چون تابوت بر دوش خلايق بار خواهد شد
سرآمد چون جواني مدت پيري به غفلت هم
ازين مستي ندانم خواجه کي هشيار خواهد شد
چنين گر جوش حسن گل چمن را تنگ مي سازد
تماشايي برون از رخنه ديوار خواهد شد
نباشد حاصلي گفتار بي کردار را صائب
ترا چون خامه تا کي عمر در گفتار خواهد شد؟