شماره ٦٦٢: هلال عيد از گردون زنگاري هويدا شد

هلال عيد از گردون زنگاري هويدا شد
پي بيرون شد از درياي غم کشتي مهيا شد
زماه نو چنان شد صيقلي آيينه دلها
که هر کس هر چه در دل داشت بي مانع هويدا شد
به از روشندلي تير شهابي نيست شيطان را
که شد باريک زاهد تا هلال عيد پيدا شد
به ساغرهاي پي در پي مرا درياب اي ساقي
که بر تن پوست خشک از زهد خشکم همچو مينا شد
به چندين چشم بر گردون هلال عيد مي جستم
زموج باده چندين ماه نو يکبار پيدا شد
به صد رنگيني طاوس بيرون آمد از خلوت
بط مي گرچه چندي از نظر پنهان چو عنقا شد
به يک ناخن گره نتوان گشود از عقده مشکل
دل عالم زماه عيد حيرانم که چون وا شد
چو بوي گل که از بسياري برگ گل افزايد
زماه روزه حسن دختر رز عالم آرا شد
نگردد ساز چون قانون عشرت مي پرستان را؟
که مضراب دگر صائب زماه نو مهيا شد