شماره ٦٥٧: کجا خون مرا آن ساقي طناز مي ريزد؟

کجا خون مرا آن ساقي طناز مي ريزد؟
که خون شيشه در ساغر به چندين ناز مي ريزد
چه خواهد کرد گاه جلوه مستانه، حيرانم
سهي سروي که با خودداري از وي ناز مي ريزد
کدامين تنگ ظرف آمد به اين عشرت سرا يارب
که ساقي باده از ساغر به مينا باز مي ريزد
ندارد صرفه اي با بي پروبالان در افتادن
زخون کبک، رنگ قتل خود شهباز مي ريزد
ندارد در دل معشوق اگر عاشق ره پنهان
که در دل غنچه را اين خرده هاي راز مي ريزد؟
به اين افتادگي، دارم هواي سرو بالايي
که نقش از بال مرغان سبک پرواز مي ريزد
در ايام خزان چون جمع سازد خويش را صائب؟
گلي کز بار از لرزيدن آواز مي ريزد