شماره ٦٥٠: سياهي از دل چون گلخن ما برنمي خيزد

سياهي از دل چون گلخن ما برنمي خيزد
چو داغ لاله دود از روزن ما برنمي خيزد
که با ما مي تواند دعوي افتادگي کردن؟
که از افتادگي مو بر تن ما برنمي خيزد
نسازد دستبرد ابر هرگز خشک دريا را
به افشردن تري از دامن ما برنمي خيزد
نشد از شرم عصيان آب گردد اين دل سنگين
به آتش بستگي از آهن ما برنمي خيزد
زما نتوان شنيدن شکوه اي از سينه صافيها
غباري از زمين روشن ما برنمي خيزد
زگوهر دور نتوان ساختن گرد يتيمي را
به افشاندن غبار از دامن ما بر نمي خيزد
نفس از سينه مجروح ما بيرون نمي آيد
زدلچسبي نسيم از گلشن ما برنمي خيزد
مجو آه از دل خرسند، ما آيينه طبعان را
که دود از خانه بي روزن ما برنمي خيزد
به هم چون خوشه پيوسته است صائب دانه دلها
که مي سوزد که دود از خرمن ما برنمي خيزد؟