شماره ٦٤٩: که مي نالد که آه از جان شيدا برنمي خيزد؟

که مي نالد که آه از جان شيدا برنمي خيزد؟
که مي سوزد که دود از خرمن ما برنمي خيزد؟
عبث اي ابر زحمت مي دهي درياي رحمت را
به صد طوفان غبار از خاطر ما برنمي خيزد
غبار خاطري دايم به چشم پرده مي پوشد
که مي گويد که گرد از روي دريا برنمي خيزد؟
اگر از عرش افتد کس، اميد زيستن دارد
کسي کز طاق دل افتاد از جا برنمي خيزد
کدامين شب خيال خال او در سينه مي آيد
که مانند سپند از جا سويدا برنمي خيزد