شماره ٦٤٧: زدل زنگ ملال از باده احمر نمي خيزد

زدل زنگ ملال از باده احمر نمي خيزد
به آب بحر از عنبر سياهي بر نمي خيزد
ندارد زلف او ديوانه اي هموارتر از من
که از زنجير من آواز چون جوهر نمي خيزد
زبان آتشين را چرب نرمي مي کند کوته
چراغي را که روغن کشت دودش بر نمي خيزد
محال است اين که گردد بي غريبي پختگي حاصل
به جوش آب دريا خامي از عنبر نمي خيزد
در اميدواري آنچنان مسدود شد صائب
که از آيينه زنگ از سعي خاکستر نمي خيزد