شماره ٦٤٤: زسوز دل مرا از چشم گريان دود مي خيزد

زسوز دل مرا از چشم گريان دود مي خيزد
ازين دريا به جاي ابر نيسان دود مي خيزد
از آن آتش که زد در کوه و صحرا ناله مجنون
هنوز از روزن چشم غزالان دود مي خيزد
کدامين بلبل آتش نفس زباغ بود امشب؟
که جاي سنبل و ريحان زبستان دود مي خيزد
نمي آرد به سامان سيم و زر حرص سيه دل را
همان از مجمر زرين پريشان دود مي خيزد
مگر افتاد يک جانب نقاب از چهره ليلي؟
که جاي گردباد از اين بيابان دود مي خيزد
منه دل بر جهان پوچ اگر از شير مرداني
که تا جا گرم سازي زين نيستان دود مي خيزد
مزن آتش به جان بيگناهان، رحم کن بر خود
که آخر از رخ آتش عذاران دود مي خيزد
شود از پرده پوشي درد و داغ عشق رسواتر
زشمع زير دامن از گريبان دود مي خيزد
ندارد ثابت و سيار صائب در جگر آهي
همين از شمع من زين نه شبستان دود مي خيزد