شماره ٦٣٢: به مستي آه خون آلود از دل بيشتر خيزد

به مستي آه خون آلود از دل بيشتر خيزد
که خونبارست هر ابري که از دامان تر خيزد
به آهي مي تواند خواست عذر نارساييها
زمستي هر که نتواند زجاي خود سحر خيزد
به زهر چشم گردون ستمگر مي دهد آبش
اگر خاري پي آزار من از جاي برخيزد
نه از صيقل گشادي شد نه از روشنگر امدادي
مگر در آب گشتن زنگ ازين آيينه برخيزد
چنان ترسيده است از آشنايان جهان چشمم
که بيرون مي روم از خويش چون آواز در خيزد
مکن با بيخودي انديشه از هنگامه محشر
که هر کس بيخبر از پا درآيد بيخبر خيزد
زفيض سر به مهر آسماني زله ها بندد
سبکروحي که پيش از صبحدم از خواب برخيزد
زکف سررشته زنار را دادم، ازين غافل
که چون تسبيح، تشويش من از صد رهگذر خيزد
نه برقي در کمين، نه تندبادي در نظر دارد
به اميد چه يارب کشت ما از خاک برخيزد
بپوشان چشم اگر آيينه دل باصفا خواهي
که مي چسبد به دل، گردي که از راه نظر خيزد
شود گر جذبه توفيق صائب دستگير من
چنان برخيزم از دنيا که آهي از جگر خيزد