شماره ٦٣٠: ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خيزد؟

ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خيزد؟
سپند از آتش ما تنگدستان بينوا خيزد
نصيحت برنينگيزد زمين گيران غفلت را
ره خوابيده هيهات است از بانگ درا خيزد
عبوس زاهد خشک از مي گلگون نگردد کم
مگر در سوختن چين از جبين بوريا خيزد
پشيماني ندارد در طلب از پاي افتادن
درين وادي کسي کز پا درآيد بي عصا خيزد
به خاموشي مباش از انتقام عاجزان ايمن
که سيل از کوهسار خاکساران بي صدا خيزد
به وصل از دامن عاشق ندارد دست دلگيري
که ممکن نيست زنگ آهن از آهن ربا خيزد
درون پرده دل با خيالش خلوتي دارم
که صحبت مي خورد بر هم سپندي گر زجا خيزد
دو عالم را به يک پيمانه مي بخشند مخموران
اگر قارون نشيند با مي آشامان گدا خيزد
مگو تأثير در افغان سنگين دل نمي باشد
که دل را آب سازد ناله اي کز آسيا خيزد
سعادت نيست چون ذاتي، شقاوت مي شود آخر
نخواهم دولتي کز سايه بال هما خيزد
اگر قسمت نگيرد دست ما گم کرده راهان را
چه از پاي طلب آيد، چه از دست دعا خيزد؟
ز تن پرور کند پهلو تهي آثار درويشي
که از پهلوي فربه زود نقش بوريا خيزد
زعشق پاکدامن مدعا اين است عاشق را
که از بزم تو يک ره با دل بي مدعا خيزد
جدايي مشکل است از دشمن جانسوز اگر باشد
کز آتش دور چون گردد سپند، از وي صدا خيزد
ازان صائب نظر از خاک پايش برنمي دارم
که سازد چشم روشن گريه اي کز توتيا خيزد