شماره ٦٢٨: مرا صد آه يکبار از دل صد چاک مي خيزد

مرا صد آه يکبار از دل صد چاک مي خيزد
به قدر شق سياهي از زبان خامه مي ريزد
صفاي ظاهر از دل کي زدايد زنگ باطن را؟
همان دود از نهاد شمع کافوري سيه خيزد
به تردستي زبان خصم را کوتاه کن از خود
که خار تر به دامن راهرو را کمتر آويزد
سياهي کي برد رخت سفيد از طينت زاهد؟
همان دود از نهاد شمع کافوري سيه خيزد
نظر بر صبح دارد گريه شبخيز من صائب
که انجم تخم خود را در زمين پاک مي ريزد