شماره ٦٢٥: اگرچه شمع کافوري خرد در خانه مي سوزد

اگرچه شمع کافوري خرد در خانه مي سوزد
چراغ از چشم شيران بر سر ديوانه مي سوزد
زبيم بازگشت حشر دل جمع است عاشق را
که فارغ از دميدن مي شود چون دانه مي سوزد
شعار حسن تمکين، شيوه عشق است بيتابي
به پايان تا رسد يک شمع صد پروانه مي سوزد
به فکر کلبه تاريک ما هرگز نمي افتد
چراغ آشنارويي که در هر خانه مي سوزد
زشمع انجمن آموز آيين وفاداري
که تا دارد نفس بر تربت پروانه مي سوزد
اگرچه در حريم اهل تقوي شمع محرابم
همان دل در هواي گوشه ميخانه مي سوزد
نمي دانم چه حال از عشق او دارم، همين دانم
که بيش از آشنا بر من دل بيگانه مي سوزد
زهر انگشت مرجان بحر شمع عالم افروزي
براي جستن آن گوهر يکدانه مي سوزد
مگر از سيلي باد خزان صائب خبر دارد
که شمع لاله و گل سخت بيتابانه مي سوزد