شماره ٦٢٣: دل ما بر سيه روزان فقر از خود فزون سوزد

دل ما بر سيه روزان فقر از خود فزون سوزد
چراغ خانه ما در برون بيش از درون سوزد
به چشم روشنم از اشک خواهد شد سيه عالم
به اين عنوان اگر در دل مرا چون لاله خون سوزد
ندارد رنگي از بال سمندر آتش سوزان
کجا آن پرده شرم از شراب لاله گون سوزد؟
بود دست حمايت عشق حسن آتشين خو را
که لرزد شمع بر خود بيشتر پروانه چون سوزد
اگر نعلش در آتش نيست از خورشيد رخساري
چرا هر شب ز انجم داغ چرخ نيلگون سوزد؟
برآرد سر چو دود از خيمه گستاخانه ليلي را
نفس چون گردباد آن را که در دشت جنون سوزد
ندارم شکوه اي از طالع وارون، به اين شادم
که مي آيد به پايان زود چون شمعي نگون سوزد
نشويد خواب اگر از چشم شيران گريه مجنون
که در شبها چراغي بر سر اهل جنون سوزد؟
برآيد روز حشر از بوته صائب چون زر خالص
به درد و داغ عشق آن کس که در اينجا فزون سوزد