شماره ٦١٥: خمار باده مهر دوستان را کينه مي سازد

خمار باده مهر دوستان را کينه مي سازد
کدورت صبح شنبه را شب آدينه مي سازد
غباري از لباس فقر بر دل نيست صوفي را
به روي تازه به با خرقه پشمينه مي سازد
رخش از حلقه خط مي کند پيدا نظربازان
چه طوطيها زموم سبز اين آيينه مي سازد
ندارد نشأه سرجوش درد عالم امکان
مرا جان تازه ياد مردم پيشينه مي سازد
صدف را دل دو نيم از گوهر دريا شکوهم شد
مرا از ديده ها مستور کي گنجينه مي سازد؟
به نسبت آشنايي کن که با ناجنس پيوستن
ترا با خوش قماشي در نظرها پينه مي سازد
به آساني قدم بر اوج عزت مي نهد صائب
گرانقدري که از حفظ مراتب زينه مي سازد