شماره ٦٠٨: براي رزق من گردون عبث تدبير مي سازد

براي رزق من گردون عبث تدبير مي سازد
که دل خوردن مرا از زندگاني سير مي سازد
زآهو تا جدا شد نافه چون دستار شد مويش
غريبي در جواني آدمي را پير مي سازد
مرا بس در ميان دور گردان اين سرافرازي
که مکتوب مرا جانان نشان تير مي سازد
خموشي خوب مي گويد جواب هرزه گويان را
نسيم بي ادب را غنچه تصوير مي سازد
خرد شهري است از وحشي نژادان مي کند وحشت
بياباني است سودا با پلنگ و شير مي سازد
گل تدبيرهاي بي ثمر باشد پشيماني
نگيرد لب به دندان هر که با تقدير مي سازد
هم آوازي چو باشد نعره واري نيست تا منزل
من ديوانه را همراهي زنجير مي سازد
چنين گر فکر زلفش مي دواند ريشه در جانم
رگ سودا سرم را خامه تصوير مي سازد
زبس دلها نياميزد به هم صائب عجب دارم
که چون در روزگار ما شکر با شير مي سازد؟