شماره ٦٠٢: محبت حسن را سرگرم در بيداد مي سازد

محبت حسن را سرگرم در بيداد مي سازد
دل چون موم را سنگين تر از فولاد مي سازد
به صد اميد دل دادم به دست او، ندانستم
که مصحف راز شوخي طفل کاغذ باد مي سازد
به آب زندگي شويد غبار از خويش، تردستي
که ديوار يتيمي را چو خضرآباد مي سازد
مشو اي دشمن جانها زحال کشتگان غافل
که گل از خنده روح بلبلان را شاد مي سازد
نگردد مرغ زيرک از کمينگاه بلاغافل
به خواب از خود مرا غافل کجا صياد مي سازد؟
شعار حسن تمکين، شيوه عشق است بيتابي
ترا چون گل خموشي و مرا فرياد مي سازد
پس از کشتن مرا بردار از خاک اي سبک جولان
که گرد دامن اين ويرانه را آباد مي سازد
نباشد چون بخيل از بخل خود بيش از کرم ممنون؟
که در هر رد سايل بنده اي آزاد مي سازد