شماره ٥٩٦: شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد

شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد
گريبان چاک از مجلس ميا بيرون که مي ترسم
گل خورشيد خود را در گريبان تو اندازد
اگر ظلمت زچشم آب حيوان دست بردارد
غبارآلود خود را در گلستان تو اندازد
از ان خورشيد بر گرد جهان سرگشته مي گردد
که خود را در خم زلف چو چوگان تو اندازد
زماه عيد دارد مهر تابان نعل در آتش
که خود را وقت فرصت در شبستان تو اندازد
الف از سايه اش بر صفحه الماس مي افتد
که حد دارد نظر بر تيغ مژگان تو اندازد؟
نشد از بوسه او تشنه اي سيراب، جا دارد
که خط خاشاک در چاه زنخدان تو اندازد
زشوق کعبه وصلش چنان از خود برآ صائب
که برق و باد شهپر در بيابان تو اندازد