شماره ٥٧٥: حديث تلخ را جاهل شراب ناب مي گيرد

حديث تلخ را جاهل شراب ناب مي گيرد
نمک در ديده بيدرد رنگ خواب مي گيرد
يکي صد شد فروغ حسن گل از صحبت شبنم
چراغ نيک بختان روشني از آب مي گيرد
اگر سرگشتگان را بحر نزد خويش نگذارد
به گرد خويش گشتن را که از گرداب مي گيرد؟
نيم در حالت مستي زغم ايمن که مي دانم
مرا در رهگذار سيل دايم خواب مي گيرد
هميشه وقت فيض از عرض مطلب مي شوم غافل
سگ نفس مرا در صبح دايم خواب مي گيرد
از ان از سايه خود مي گريزم هر طرف صائب
که صيد وحشي من سايه را قصاب مي گيرد