شماره ٥٧٠: به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگيرد

به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگيرد
چو خار رهگذر هر لحظه دامان دگر گيرد
به کوشش نيست روزي، تن به قسمت ده که سرو اينجا
به چندين دست نتوانست دامان ثمر گيرد
براق عالم بالاست همت چون بلند افتد
نماند بر زمين هر کس جهان را مختصر گيرد
به نور دل تواند پنجه خورشيد تابيدن
زروي صدق هر کس دامن پاک سحر گيرد
مينديش از غم عالم چو با عشق آشنا گشتي
که آتش خود زراه خود خس و خاشاک بر گيرد
درين دريا پرگوهر سعادت جستن از اختر
به آن ماند که موري دانه از مور دگر گيرد
نباشد در حريم حسن ره جز خاکساران را
که جز گرد يتيمي دامن پاک گهر گيرد؟
مکن از تيره روزي شکوه هنگام تهيدستي
که بي منت چنار تنگدست از خويش در گيرد
به اهل حق نپردازند صائب باطل آرايان
مگر منصور را دار فنا از خاک برگيرد