شماره ٥٦٨: سبکسير توکل کي پي هر رهنما گيرد؟

سبکسير توکل کي پي هر رهنما گيرد؟
زمين بي نيازي نيست ممکن نقش پا گيرد
(زخورشيد اختر ما تيره روزان کي جلا گيرد؟
چه پرتو چشم روزن از چراغ آسيا گيرد؟)
زمرگ تلخ پروا نيست بي برگ و نوايان را
چراغ تنگدستان خامشي را از هوا گيرد
ز ارباب طمع آزاد مردان مي شمارندش
اگر پهلوي اهل فقر نقش بوريا گيرد
نه بر خود رحم دارد نفس نافرمان نه بر مردم
سگ ديوانه چون بيگانه پاي آشنا گيرد
زخست تا نگيرد باز پس چشمش نياسايد
پر کاهي اگر از کشت گردون کهربا گيرد
زخورشيد درخشان است نعل سايه در آتش
زهي غافل که جا در سايه بال هما گيرد
برد از راه بيرون هر دليلي بي بصيرت را
به آساني زدست کور هر طفلي عصا گيرد
زخون خويش غيرت مي برم بر دامن پاکش
چسان بينم که آن دست بلورين را حنا گيرد؟
سيه دل شکوه از وضع جهان دارد، نمي داند
که عالم يوسفستان مي شود چون دل جلا گيرد
نهالي را که رود نيل شايسته است ميرابش
ز آب چاه کنعان تا به کي نشو و نما گيرد؟
چو دل شد آب، دست سعي از تدبير کوته کن
که اين دريا عنان اختيار از ناخدا گيرد
اميد دستگيري دارد از مستغرق دريا
به مخلوق آن که از خالق زغفلت التجا گيرد
ميان محرم و بيگانه فرقي نيست در غيرت
نخواهم خون من دامان آن گلگون قبا گيرد
زبس در خاکساري ريشه محکم کرده ام صائب
زپا افتد اگر استاده اي دست مرا گيرد