شماره ٥٦٦: به هر محفل بهشتي روي من منزل کجا گيرد؟

به هر محفل بهشتي روي من منزل کجا گيرد؟
که از رضوان بهشت جاودان را رو نما گيرد
زشرم جلوه مستانه او سرو پا در گل
زطوق قمريان چون دود از روزن هوا گيرد
سر خورشيد را چون صبح بيند در کنار خود
زروي صدق اگر دامان شب دست دعا گيرد
مده تن در گرفتن گر دل آزاده مي خواهي
که در ششدر فتد جسمي که نقش بوريا گيرد
ندارد چشم احسان از خسيسان همت قانع
محال است استخوان را از دهان سگ هما گيرد
نهال دستگيري، دستگيري بار مي آرد
نماند بر زمين هر کس که کوري را عصا گيرد
تمناي ترحم دارم از شمع جهانسوزي
که از خاکستر پروانه رخسارش جلا گيرد
زهر بيدل نيايد غوطه در درياي خون خوردن
که دارد زهره تا دامان آن گلگون قبا گيرد؟
چو خورشيد درخشان در زوال خويش مي کوشد
بلند اقبال چون از زيردستان سايه وا گيرد
نيندازد زنخوت سايه بر روي زمين صائب
نهال سرکش او در دل هر کس که جا گيرد