شماره ٥٦٣: دل رم کرده ناخوش آستين افشاندني دارد

دل رم کرده ناخوش آستين افشاندني دارد
نسيم سرد مهري بدورق گراندني دارد
به گل يکباره نتوان زد در اميدواري را
اگر ما را نخواني، نامه ما خواندني دارد
زبس دنبال دل رفتم به حال مرگ افتادم
دويدنهاي بي تدبير ناخوش ماندني دارد
مکن عيبم اگر در عشق بر يک حال کم باشم
کباب نازک دل هر نفس گراندني دارد
به حسن بي زوال خويش چون خورشيد مي نازي
نمي داني که آه ما چه دست افشاندني دارد
به قرب ساحل از طوفان آه من مشو غافل
که اين باد مخالف بدعنان پيچاندني دارد
شکايت گرچه بر هم مي زند اوراق خاطر را
پريشان نامه افکار صائب خواندني دارد