شماره ٥٦٠: دل حق جو نظر بر عالم باطل نمي دارد

دل حق جو نظر بر عالم باطل نمي دارد
که تير راست کيشان تا هدف منزل نمي دارد
نيند آزادگان غافل ز احوال گرانباران
ثمر سرو و صنوبر غيربار دل نمي دارد
بخيل ترشرو ز ابرام محتاجان بود فارغ
که در چون بسته باشد از برون، سايل نمي دارد
مدار از چرخ اميد گشاد دل که اين دهقان
به خرمن دانه اي جز عقده مشکل نمي دارد
ترا گر هست در ره منزلي خواب فراغت کن
که چون ريگ روان، سرگشتگي منزل نمي دارد
نظر بر حق بود از خلق عارف را، که پروانه
نظر گاهي بغير از شمع در محفل نمي دارد
غرض دلجويي بيرحمي قاتل بود، ورنه
زخاک و خون تپيدن لذتي بسمل نمي دارد
به تيغ از دامنش کوتاه اگر شد دست من، شادم
که خون بيگناهان دست از قاتل نمي دارد
ندارد قدر و قيمت در نظرها رشته بي گوهر
پريشان مي شود زلفي که پاس دل نمي دارد
مرا افتاده صائب کار با خورشيد رخساري
که تا دل را نسازد آب، دست از دل نمي دارد