شماره ٥٥٦: عرق رخسار آن خورشيد طلعت بر نمي دارد

عرق رخسار آن خورشيد طلعت بر نمي دارد
که چشم از پشت پا نرگس زخجلت بر نمي دارد
نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندانها؟
وليکن منت دست حمايت بر نمي دارد
مگر ديده است چشم خوش نگاه آن سمنبر را؟
زمين خانه بر دوشان عمارت بر نمي دارد
نپيچد سر ز زخم گاز شمع ما سيه روزان
گل اين باغ شبنم از لطافت بر نمي دارد
عبث معمار آب روي خود بر خاک مي ريزد
که از لطف آن هلال ابرو اشارت بر نمي دارد
بود شور قيامت نقد بر صاحبدلي صائب
که چشم خود از آن کان ملاحت بر نمي دارد