شماره ٥٥٢: هنرور را هنر گرد غم از دل برنمي دارد

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمي دارد
که پرواي لب خشک صدف گوهر نمي دارد
دليل جوهر ذاتي است دلجويي ضعيفان را
که هر تيغي که باشد کند، سوزن بر نمي دارد
اگر خواهي دل روشن به آه گرم زور آور
که اين آيينه غير از آه، روشنگر نمي دارد
برآ از خويشتن گر شهپر پرواز مي خواهي
که تا در بيضه باشد مرغ بال و پر نمي دارد
زنقش آرزو ساده است لوح سينه عاشق
که چون آيينه گردد صيقلي جوهر نمي دارد
لب ميگون او را نيل چشم زخم باشد خط
وگرنه آتش ياقوت خاکستر نمي دارد