شماره ٥٥١: دل بي غم نصيب از نقطه سودا نمي دارد

دل بي غم نصيب از نقطه سودا نمي دارد
که هرگز آب شيرين عنبر سارا نمي دارد
بدار اي ناصح بيکار دست از جستجوي ما
که از خود رفته در دنبال نقش پا نمي دارد
ندارد راه در دارالامان خامشي آفت
صدف انديشه اي از تلخي دريا نمي دارد
به نور شمع نتوان برد راه از خويشتن بيرون
که اين ظلمت چراغي جز دل بيتا نمي دارد
مکن از بيخودي منع دل سودايي صائب
که وحشت ديده دست از دامن صحرا نمي دارد