شماره ٥٤٦: چه باک از عاشق بي باک آن طناز مي دارد؟

چه باک از عاشق بي باک آن طناز مي دارد؟
زکبک مست کي انديشه اي شهباز مي دارد؟
به تسخير تو دستم نيست، ورنه جذبه اي دارم
که از رفتار سيل تندرو را باز مي دارد
اگر بلبل زند مهر خموشي بر لب گويا
که روي باغ، سرخ از شعله آواز مي دارد؟
نه آسان است اخگر در گريبان ساختن پنهان
نبيند روي راحت هر که پاس راز مي دارد
زشور عندليبان است شاخ گل چنين سرکش
نياز عاشقان معشوق را بر ناز مي دارد
زفيض صبح نور از جبهه خورشيد مي بارد
که بزم خوبرويان رونق از دمساز مي دارد
زبيم دخل باشد خامشي آتش زبانان را
زبان شمع را کوته دهان گاز مي دارد
ترا گر گوشمالي مي دهد دوران مپيچان سر
به قدر گوشمال آهنگ دايم ساز مي دارد
مجو انجام اين افسانه دور و دراز از من
که حرف زلف مهرويان همين آغاز مي دارد
نپردازد به دنياي محقر همت عالي
کجا پروا زصيد کبک اين شهباز مي دارد؟
بغير از معني رنگين که ريزد صائب از کلکت
کدامين سحر ديگر رتبه اعجاز مي دارد؟