شماره ٥٤٥: چه پروا داغ من از ديده هاي شور مي دارد؟

چه پروا داغ من از ديده هاي شور مي دارد؟
چه باک از دامن افشاني چراغ طور مي دارد؟
از ان لبهاي نو خط مي توان پوشيد چشم، اما
دل مجروح ما حق نمک منظور مي دارد
زدل بردن نگردد سير در ايام خط خالش
که چون اين دانه گردد سبز حرص مور مي دارد
مرا زير و زبر مگذار در خاک فراموشان
که گرد دامني اين خانه را معمور مي دارد
کجا هر خام دستي مي تواند پنجه زد با من؟
سمندر دست بر آتش مرا از دور مي دارد
توان شيرين به چشم خلق شد از دردمنديها
دل پررخنه، شان خانه زنبور مي دارد
نباشد مانعي پروانه را در گرد سرگشتن
زنزديکي مرا پاس ادب مهجور مي دارد
به سربازي علم شو تا حيات جاودان يابي
که چوب دار بر پا رايت منصور مي دارد
به بي برگي توان مقهور کردن نفس سرکش را
که اين مکاره را بي چادري مستور مي دارد
مران از کوي خود اي سنگدل زنهار صائب را
که بلبل گلشن خاموش را پرشور مي دارد