شماره ٥٤٣: دل بي طالع ما دلرباي غافلي دارد

دل بي طالع ما دلرباي غافلي دارد
وگرنه بلبل از هر غنچه اي روي دلي دارد
منم کز خاکساريها ندارم بهره اي، ورنه
به حاصل مي رسد هر کس زمين قابلي دارد
مروت نيست گوش نازک گل را خراشيدن
وگرنه بلبل خاموش ما درددلي دارد
نمي آيد زشوق سنگ طفلان بر زمين پايم
نماند بر زمين هر کس جنون کاملي دارد
مرا سرگشتگي نگذاشت بر زانو گذارم سر
خوشا منصور کز دارفنا سرمنزلي دارد
زشرم تنگدستي از گريبان بر نيارد سر
وگرنه قطره ما همت دريادلي دارد
زبرگ عيش خالي نيست سرو از بي بري هرگز
بود بي حاصلي گر زندگاني حاصلي دارد
به چشم کم مبين تا مي تواني هيچ خردي را
که از هر ذره آن خورشيد تابان محملي دارد
کريمان را بلندآوازه سازد جود محتاجان
خوشا دريا که چون ابر بهاران سايلي دارد
نينديشد زديوان قيامت هر که مجنون شد
حسابش پاک باشد هر که فرد باطلي دارد
شراب کهنه دارد نوجوان دايم مرا صائب
نگردد پير هرگز هر که پير جاهلي دارد