شماره ٥٤٢: دگر هر ذره خاکم هواي کشوري دارد

دگر هر ذره خاکم هواي کشوري دارد
سر آسوده مغزم با پريشاني سري دارد
چسان مژگان آسايش به مژگان آشنا سازم؟
به قصد خون من هر موي در کف خنجري دارد
يکي صد مي شود تخم کدورت در دل تنگم
زمين دردمندان خاک حاصل پروري دارد
گوارا باد وصل خرمن گل عندليبان را
که آغوش من انداز ميان لاغري دارد
مکن تقصير در تعمير دل تا دسترس داري
که هر کس هر چه دارد از براي ديگري دارد
سخن کش گو مجنبان گوشه ابرو به تحسينم
سخن بر جا نمي ماند اگر بال و پري دارد
نگردد در قيامت تکمه پيراهن خجلت
سر هر کس که اينجا با سر زانو سري دارد
مبادا لب به آب زندگي چون خضرترسازي
که هر تبخاله اي در پرده دل کوثري دارد
تهيدستي به ميدان مي دواند اهل دعوي را
نمي جنبد صدف از جاي خود تا گوهري دارد
به گوش من زبان تيشه فرهاد مي گويد
به سختي بگذراند عمر، هر کس جوهري دارد
شکر شيريني بسيار، دل را مي گزد صائب
وگرنه طوطي ما نيز تنگ شکري دارد