شماره ٥٢٩: اگرچه لاله من ريشه در خاک چمن دارد

اگرچه لاله من ريشه در خاک چمن دارد
زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد
به شمعي مي برم غيرت درين هنگامه کثرت
که از فانوس با خود خلوتي در انجمن دارد
صدف را مي توان سرحلقه دريادلان گفتن
که با چندين گهر مهر خموشي بر دهن دارد
مکرر مي کند يک حرف را صدبار چون طوطي
سخنسازي که با آهن دلان روي سخن دارد
ز آب زندگاني خضر را لب تشنه مي آرد
چه آب دلفريب است اين که آن چاه ذقن دارد
حباب از بي دهاني مي کشد خميازه حسرت
زگوهر دانه يابد چون صدف هر کس دهن دارد
چو از سيماب شبنم نيست خالي گوش گل صائب
چه حاصل زين که بلبل پيش گل راه سخن دارد؟