شماره ٥٢٨: مه ناشسته رو کي رتبه دلدار من دارد؟

مه ناشسته رو کي رتبه دلدار من دارد؟
که با آن تازگي گل حکم تقويم کهن دارد
مرا آيينه رويي مهر حيرت بر دهن دارد
خوشا طوطي که از آيينه ميدان سخن دارد
لب لعلي که مي دارد دريغ از من تبسم را
زخط در چاشني صد طوطي شکرشکن دارد
ندارد ديده دريانوردان نور يعقوبي
وگرنه هر حبابي يوسفي در پيرهن دارد
درين ميخانه پرشور هر جامي که مي بينم
زياد لعل سيراب تو آتش در دهن دارد
قفس کم نيست از گلزار اگر باشد فراموشي
مرا دلگير از غربت همين ياد وطن دارد
درين محفل چراغي بر نسيم صبح مي خندد
که از فانوس با خود خلوتي در انجمن دارد
تن آساني نگيرد دامن دلهاي روشن را
که شبنم نعل در آتش زگلهاي چمن دارد
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهي
جهان پوچ را گر هست مغزي، خودشکن دارد
اگرچه چون قلم صد سينه چاکش هست هر جانب
سخن نازي که دارد با من عاشق سخن دارد
خبر زان گوهر ناياب هر موجي کجا يابد؟
که از گرداب، دريا مهر حيرت بر دهند ارد
مرنجان از نقاب اي سنگدل آن روي نازک را
که يوسف را لطافت بي نياز از پيرهن دارد
دهان مي کند خوش از خمار آن لب ميگون
عقيقي کز شفق خورشيد تابان در دهن دارد
کجا زير نگين آرد دل پرخون من صائب؟
سهيلي را که صد خونين جگر همچون يمن دارد