شماره ٥١٧: نظربازي که چشم پرخماري در نظر دارد

نظربازي که چشم پرخماري در نظر دارد
هميشه مستي دنباله داري در نظر دارد
تو اي خضر از زلال زندگي بردار کام خود
که اين لب تشنه لعل آبداري در نظر دارد
مشو در پرده شرم از فريب چشم او غافل
که شهباز از نظر بستن شکاري در نظر دارد
زخال عيب از ان ساده است روي گل درين گلشن
که از هر شبنمي آيينه داري در نظر دارد
زحرف توتيا و سرمه گردد آب در چشمش
کسي کز رهگذار او غباري در نظر دارد
نمي لرزد به نقد جان شيرين دل چو فرهادش
کسي کز کارفرما مزد کاري در نظر دارد
درين ميدان جانبازان نماند بر زمين گردي
که دايم جلوه گلگون سواري در نظر دارد
به قصد سينه دراي نفس را راست مي سازد
زدريا موجه ما گر کناري در نظر دارد
ندارم هيچ جا آرام از ان سرو سبک جولان
خوشا قمري که سرو پايداري در نظر دارد
غبار پيکرش چون گردباد از پاي ننشيند
سبک مغزي که اوج اعتباري در نظر دارد
مرا در چار موسم هست گل پيش نظر صائب
اگر ده روز بلبل گلعذاري در نظر دارد