شماره ٥١٥: نظر چون موشکاف از زلف عنبر فام بردارد؟

نظر چون موشکاف از زلف عنبر فام بردارد؟
که زيرک نيست هر مرغي که چشم از دام بردارد
زخون بيگناهان است دامنگيرتر رنگش
نظر عاشق چسان زان چهره گلفام بردارد؟
زشکر خنده زهر چشم خوبان کم نمي گردد
که ممکن نيست شکر تلخي از بادام بردارد
به حرف تلخ او اميدها دارم، ولي ترسم
که آن لبهاي شيرين تلخي از دشنام بردارد
کند پهلو تهي از گل زناز و سرکشي خارش
درين صحرا به اميد چه عاشق گام بردارد؟
نگردد عالم روشن به چشمش تيره هر ساعت
گر از باريک بيني دل عقيق از نام بردارد
مشو غافل زپاس وقت هنگام سخن گفتن
که دست از سر به بانگي مرغ بي هنگام بردارد
شکيب از ميوه نارس نباشد طفل طبعان را
به دشواري هوس دل ز آرزوي خام بردارد
سرودي از جهان بيخودي آغاز کن مطرب
که از خاطر مرا انديشه انجام بردارد
به حرف و صوت نتوان داد تسکين بيقراران را
کجا از دل مرا غم نامه و پيغام بردارد؟
به مزد خامشي پرزر شود چون غنچه دامانش
اگر دل سايل بي شرم از ابرام بردارد
زتاج زر سبکسر نخوتي دارد، نمي داند
که باد اين کوزه را زود از کنار بام بردارد
دل بيتاب هم زان چشم مي پوشد نظر صائب
اگر مخمور دست رعشه دار از جام بردارد