شماره ٥١٣: سر عاشق زتن کي هر مي کم زور بردارد؟

سر عاشق زتن کي هر مي کم زور بردارد؟
که اين خشت از سرخم باده منصور بردارد
اگر برق تجلي گوشه ابرو نجنباند
که از راه کليم الله سنگ طور بردارد؟
پس از عمري به دستش تخته اي افتاده زين دريا
به زودي چون دل از دار فنا منصور بردارد؟
چو مجنوني که بوي نوبهارش بر مشام آيد
مرا از دور چون بيند بيابان شور بردارد
من آن لب تشنه ام کز سادگي بيرون روم از خود
اگر موج سرابي دست خود از دور بردارد
تواند هر که لب بر لب نهادن جويباران را
زهي غفلت که ناز چيني فغفور بردارد
به خون گرم هر کس داغ خود چون لاله به سازد
چرا ناز خنک از مرهم کافور بردارد؟
تواند هر که بر خود کرد شيرين تلخي عالم
چه افتاده است شهد از خانه زنبور بردارد؟
مشو در عين قدرت از ضعيفان جهان غافل
که از دوش سليمان بار اينجا مور بردارد
زنور حسن مژگان موي آتش ديده مي گردد
چه نقش از روي شيرين خامه شاپور بردارد؟
سبکروحي و تمکين لازم افتاده است پيري را
که طفل از جا کماني را به صدمن زور بردارد
نهد در دامن ناز دگر از سرگرانيها
سري کز خواب ناز آن نرگس مخمور بردارد
وصال پاکدامانان به پاکان مي رسد صائب
نسيم صبح مهر از غنچه مستور بردارد