زمژگان که ناخن در فضاي سينه مي بارد؟
که خون چون نافه ام از خرقه پشمينه مي بارد
بود يک شمه از ناسازي گردون به ميخواران
که ابر بي مروت در شب آدينه مي بارد
به شيران طعمه از پهلوي خود گردون دهد، اما
اگر گاوي دهن را وا کند لوزينه مي بارد
چراغ مهر از تردستي شبنم نمي ميرد
عبث ابرتر مژگان به داغ سينه مي بارد
اگر لب تشنه فيضي اثر بگذار در عالم
که بر خاک سکندر نور از آيينه مي بارد
زرشک طبع گوهربار صائب بس که تب دارد
گهر همچون عرق از چهره گنجينه مي بارد