شماره ٤٩٤: خردکي رخت بتواند زموج مي برون آرد؟

خردکي رخت بتواند زموج مي برون آرد؟
سر از بحري به اين شورش حبابي کي برون آرد؟
زفيض عشق چون مجنون کمند جذبه اي دارم
که ليلي را تواند موکشان از حي برون آرد
شهيد زخم دندان ندامت باد انگشتش
اگر خواهد مسيح از ناخن ما ني برون آرد
به تاک خشک اگر افتد خمارآلود چشم او
ز زير بال هر برگي بط پر مي برون آرد
زدشت عشق کز گرمي گدازد مغز آتش را
به خاکستر نشيند هر که خواهد ني برون آرد
عبث باد مراد افتاده در پي زورق ما را
زطوفان کشتي ما را نفس تا کي برون آرد
شود از عشق رسوايي طلب معشوق بي پرده
شکر را جذبه طوطي زبند ني برون آرد
دل صائب اگر چون خضر آب زندگي نو شد
سري از کوچه باريک زلفش کي برون آرد؟