شماره ٤٩٣: چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد

چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد
از اين آتش به جاي دود ريحان سر برون آرد
ندارد حاصلي سوز محبت را نهان کردن
که عود زير دامن از گريبان سر برون آرد
مشو زان لعل سيراب از جواب خشک رو گردان
که اين موج سراب از آب حيوان سر برون آرد
به پاي هر که از کوتاه بيني بشکنم خاري
زپيش ديده من همچو مژگان سر برون آرد
به خواريهاي دوران صبر کن گر از عزيزاني
که از زندان به خوابي ماه کنعان سر برون آرد
ندارد گفتگوي مردم ديوانه توجيهي
چسان تعبير از اين خواب پريشان سر برون آرد؟
زجمعيت نباشد بهره اي کوتاه دستان را
که از درياي گوهر خشک مرجان سر برون آرد
بود چون صبح هر کس در طريق عاشقي صادق
زچاک سينه اش خورشيد تابان سر برون آرد
در آن محفل که باشد در کمين صد آستين افشان
چگونه شمع ما از زير دامان سر برون آرد؟
همان از شرم باشد حلقه بيرون در صائب
به قمر سرو اگر از يک گريبان سر برون آرد