شماره ٤٩٠: تو چون نوخط شوي طاوس جنت پر برون آرد

تو چون نوخط شوي طاوس جنت پر برون آرد
تو چون بر هم زني لب، بال و پر کوثر برون آرد
نباشد سرمه توفيق در هر گوشه چشمي
کجا زاهد سر از خط لب ساغر برون آرد؟
اگر رخسار چون گل را به بالين آشنا سازي
چو بلبل غنچه تصوير بال و پر برون آرد
اگر ساقي زمستي يک نفس از پاي بنشيند
زجذب شوق ميخواران صراحي پر برون آرد؟
به نشتر کوچه بندي مي کني رگ را، نمي ترسي
که هر يک قطره خونم زصد جا سر برون آرد
گر اين يک مشت خاکستر که دل گويند، نگدازم
به زور تشنگي آب از دل گوهر برون آرد
نمي دانند مردم آفتابي هست در عالم
خدا آيينه ما را زخاکستر برون آرد
شهيد مي چو از خاک لحد سرمست برخيزد
به جاي نامه برگ تاک در محشر برون آرد
که را داريم ما غير ظفرخان در جهان صائب؟
نهال آرزوي ما در اينجا پر برون آرد