شماره ٤٨٨: عجب دارم که يار اين نابسامان را به ياد آرد

عجب دارم که يار اين نابسامان را به ياد آرد
چه افتاده است کس خواب پريشان را به ياد آرد؟
فراموشي زياران لازم افتاده است دولت را
کجا بر چرخ، عيسي دردمندان را به ياد آرد؟
نبيند داغ دشمنکامي از ايام، آگاهي
که در ايام دولت دوستداران به ياد آرد
به کافر نعمتي مشهور گردد ناجوانمردي
که با درد جگرسوز تو درمان را به ياد آرد
سزاي خاکمال انتقام است آن دل غافل
که با درياي رحمت گرد عصيان را به ياد آرد
چو مور آن کس که از ملک قناعت گوشه اي دارد
زهي غفلت اگر ملک سليمان را به ياد آرد
زبيدردي نمک را زخم ما خون مي کند در دل
به مرهم چون فتد کارش نمکدان را به ياد آرد
نبيند بينوايي هرگز از دوران نواسنجي
که در ايام بي برگي گلستان را به ياد آرد
زکافر نعمتان قسمت است آن طوطي نادان
که با گفتار شيرين شکرستان را به ياد آرد
وطن را خواري اخوان کند خاک فراموشان
عزيز مصر هيهات است کنعان را به ياد آرد
خوشا رندي که چون از ساغر توحيد مي نوشد
خمارآلودگان بزم امکان را به ياد آرد
زياد گريه مستانه خميازه است کار دل
صدف را چاک گردد دل چو نيسان را به ياد آرد
زکنعان روي در ديوار زندان آورد صائب
چو يوسف سيلي بيداد اخوان را به ياد آرد