شماره ٤٧٦: معاني اهل صورت را به گرد دل نمي گردد

معاني اهل صورت را به گرد دل نمي گردد
به منزل، چون مصور شد، ملک داخل نمي گردد
نبرد از مغز زاهد باده گلرنگ خشکي را
به آب زندگاني اين زمين قابل نمي گردد
نگاه بي غرض با حسن در يک پيرهن باشد
حجاب چشم مجنون پرده محمل نمي گردد
دل بيتاب پاس عصمت معشوق مي دارد
به گرد شمع، اين پروانه در محفل نمي گردد
نگردد سنگ راه سالکان آسايش دنيا
که سيل تندرو آسوده در منزل نمي گردد
نباشد بار بر آزاد مردان عقده مشکل
قد سرو و صنوبر خم زبار دل نمي گردد
به اميد برومندي نهالي را رسانيدم
ندانستم کز او جز بار دل حاصل نمي گردد
زقتلم چون حنا آن دست سيمين را نگارين کن
که خون من و بال دامن قاتل نمي گردد
دم نشمرده صائب جنگ دارد با دل روشن
که صبح صادق از پاس نفس غافل نمي گردد