شماره ٤٦٠: دل صد پاره زان گرد مي گلفام مي گردد

دل صد پاره زان گرد مي گلفام مي گردد
که اين اوراق را شيرازه خط جام مي گردد
ندارد دل قرار از گردش گردون، چه دورست اين
که طفل از جنبش گهواره بي آرام مي گردد
درين محفل که صاف از درد و درد از صاف مي جوشد
صفاي وقت دارد هر که درد آشام مي گردد
کدامين مرغ زيرک را قضا در دام مي آرد؟
که اشک شاديي برگرد چشم دام مي گردد
غزال شهري من سايه را صياد مي داند
وگرنه آهوي وحشي به مجنون رام مي گردد
به دست آرزو دادم عنان دل، ندانستم
که اين گلگون سرکش از دويدن خام مي گردد
زبان چرب چشم شور را در چاشني دارد
نمک در پرده هاي ديده بادام مي گردد
محبت با دل بي نقش نرد عشق مي بازد
درين عالم عقيق ساده صاحب نام مي گردد
اگرنه مستحق محروم مي باشد، چرا صائب
اداي خاص او دايم نصيب عام مي گردد؟