شماره ٤٥٩: دل از گفتار ناسنجيده بي آرام مي گردد

دل از گفتار ناسنجيده بي آرام مي گردد
که شکر خواب، تلخ از مرغ بي هنگام مي گردد
تلافي را مکافات عمل در آستين دارد
دهن گوينده را تلخ اول از دشنام مي گردد
ندارد نامداري حاصلي غير از سيه رويي
عقيق از ساده لوحيها به گرد نام مي گردد
دوامي نيست رنگ آميزي ميهاي لعلي را
نبيند زردرويي هر که خون آشام مي گردد
اگر خورشيد تابان پخته مي سازد ثمرها را
زروي آتشين چون آرزوها خام مي گردد؟
کند هر کس که در دولت فرامش دوستداران را
زدولت کام دل ناديده، دشمنکام مي گردد
مروت نيست خنديدن به حال ما سيه روزان
زخط صبح بناگوش تو آخر شام مي گردد
شود چون از شراب لاله گون گلگل رخ ساقي
پي تسخير دل، گيرنده چون گلدام مي گردد
به حسن استماع از شکوه خالي مي شود دلها
دل مينا تهي از گوش پهن جام مي گردد
مه تابان کجا مستور از ابر تنک گردد؟
نهان در جامه کي آن سروسيم اندام مي گردد؟
زعاشق دار و گير حسن سرکش مي شود افزون
که بهر سرو، طوق قمريان گلدام مي گردد
مگر از التفات خاص تسخيرش کني، ورنه
تسلي کي دل صائب به لطف عام مي گردد؟