شماره ٤٥٤: به قتل هر که مايل آن دل بيباک مي گردد

به قتل هر که مايل آن دل بيباک مي گردد
گريبان بر گلويش حلقه فتراک مي گردد
به خورشيد درخشان مي رسد چون قطره شبنم
دل هر کس که آب از روي آتشناک مي گردد
فروغ شمع مي سازد منور چشم روزن را
اگر پاک است دل، آخر نظر هم پاک مي گردد
مباد هيچ کس را روز سختي در کمين يارب
که گندم را زبيم آسيا دل چاک مي گردد
زپيچ و تاب فکرت در دل شبها مشو در هم
که آخر جوهر آيينه ادراک مي گردد
خشن پوشي گزيدم بهر زجر نفس، ازين غافل
که آتش فربه از پيراهن خاشاک مي گردد
مخور چون غنچه گل از نسيم صبح، دم صائب
که جمعيت به گرد خاطر غمناک مي گردد