شماره ٤٥٢: شود چون بيش نعمت، مايه تشويش مي گردد

شود چون بيش نعمت، مايه تشويش مي گردد
که نوش بي حساب آهن رباي نيش مي گردد
درين بازار هر کس خود فروشي پيشه مي سازد
اگر درياي پر گوهر بود درويش مي گردد
يکي صد مي شود زور کمان از حلقه گرديدن
کي از پيري مسلمان نفس کافر کيش مي گردد؟
چنان کز بال و پر طاوس را زيبايي افزايد
زخط سبز حسن ساده رويان بيش مي گردد
زخونريزي نگردد قامت خم تيغ را مانع
زپيري بدگهر را دل سياهي بيش مي گردد
چنان کز ابر بي باران شود باطل زراعتها
زافلاس کريمان عالمي درويش مي گردد
گر از ناخن رخ آيينه را نتوان خراشيدن
زخط چون صفحه رخسار خوبان ريش مي گردد؟
مرا از آن گوشه ميخانه افتاده است خوش صائب
که هر کس مي گذارد پا در او بيخويش مي گردد