شماره ٤٥٠: گراني مي کند بر تن چو سربي جوش مي گردد

گراني مي کند بر تن چو سربي جوش مي گردد
سبو چون خالي از مي گشت بار دوش مي گردد
زنور عاريت بگذر که شمع ماه تابان را
اگر صدبار روشن مي کني خاموش مي گردد
در آن محفل گل از کيفيت مي مي توان چيدن
که ساقي پيشتر از ديگران مدهوش مي گردد
خطر بسيار دارد در کمين همواري دشمن
زسگ غافل مشو زنهار چون خاموش مي گردد
در آن گلشن که مي در جام ريزد مست ناز من
فغان بلبلان گلبانگ نوشانوش مي گردد
ندارد خاکساري با بزرگي جنگ در مشرب
که در کوي مغان گردون سبو بر دوش مي گردد
زخجلت طوق قمري دام زير خاک خواهد شد
اگر سرو چمن با قامتش همدوش مي گردد
نه بيدردي است گر اشکم به چشم تر نمي آيد
چو آتش تند افتد، آب صرف جوش مي گردد
قناعت کن، کز اين گلشن به بويي هر که قانع شد
چو زنبور عسل کاشانه اش پرنوش مي گردد
از ان ماه از تمامي مي گذارد روي در نقصان
که دايم خرمن او صرف يک آغوش مي گردد
مرا باغ و بهاري نيست غير از بوي درويشي
دل بيمار من از کاهگل بيهوش مي گردد
مشو با پردلي ايمن زخصم ناتوان صائب
که از اندک نسيمي بحر جوشن پوش مي گردد