شماره ٤٤٨: دل من بيقرار از شعله آواز مي گردد

دل من بيقرار از شعله آواز مي گردد
سپند من ازين آتش سبک پرواز مي گردد
زدست رد نتابد رو طلبکار قبول حق
که موج از سيلي ساحل به دريا باز مي گردد
دل ما را نواي مطربان در وجد مي آرد
کباب ما به بال شعله آواز مي گردد
ورق گرداني عمر زليخا نامه اي دارد
که انجام محبت خوشتر از آغاز مي گردد
به دست آرزو هر کس دهد مجموعه دل را
چو اوراق خزان بازيچه پرواز مي گردد
غبار تن نگيرد دامن دلهاي قدسي را
قفس بر مرغ وحشي شهپر پرواز مي گردد
صفاي باطن از دل مي زدايد علم ظاهر را
که پنهان جوهر آيينه از پرداز مي گردد
حذر مي کردم از خال و خط خوبان، ندانستم
که مرغ زيرک آخر قسمت شهباز مي گردد
درافشاي محبت نيست جرمي عشقبازان را
صدف آب از فروغ گوهر اين راز مي گردد
زباغ افزون گل از منع تماشا مي توان چيدن
تماشايي عبث محروم ازين در باز مي گردد
به اندک روزگاري مي گشايد شهپر شهرت
به صائب هر نواسنجي که هم پرواز مي گردد