شماره ٤٤٧: زگل تنها کجا بزم گلستان ساز مي گردد؟

زگل تنها کجا بزم گلستان ساز مي گردد؟
که اين هنگامه گرم از شعله آواز مي گردد
اميد بازگشتن دل به زلف او عبث دارد
به ناف آهوان کي نافه هرگز باز مي گردد؟
به روي بستر گل خواب راحت نيست شبنم را
نقاب از روي گلرنگ که امشب باز مي گردد؟
تعجب نيست گردد گرد خط داروي بيهوشي
نگه در پرده چشمي که خواب ناز مي گردد
مشبک مي شود چون پرده زنبوري از کاوش
اگر سد سکندر پرده اين راز مي گردد
تو کز اهل بصيرت نيستي قطع منازل کن
که بينا چون شرر و اصل به يک پرواز مي گردد
ندارد در کمند جذبه بحر لطف کوتاهي
که هر موجي که مي بيني به دريا باز مي گردد
ملامتگر سر از دنبال بد گوهر نمي دارد
زبان آتشين شمع خرج گاز مي گردد
به فرداي قيامت مي فتد نشو و نماي ما
به اين تمکين اگر قانون طالع ساز مي گردد
سخن را روي گرم از قيد خاموشي برون آرد
سپند از آتش سوزان بلند آواز مي گردد
چو انجم تا سحر مژگان به يکديگر نخواهي زد
اگر داني چه درها در دل شب باز مي گردد
درون پيکر خشک آتشي از عشق او دارم
که مي سوزد چوني هر کس به من دمساز مي گردد
به شمع صبح ماند شعله آواز بلبل را
همانا خامه صائب نواپرداز مي گردد