شماره ٤٤٤: عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور مي گردد

عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور مي گردد
صفاي شهد شمع خانه زنبور مي گردد
به عمر جاودان دل ره نبرد از زلف او بيرون
ره خوابيده حيرت زرفتن دور مي گردد
چنان کز صبح گردد اختر صبح از نظر پنهان
زشکر خنده راز آن دهان مستور مي گردد
زروي پرده سوز يار در سر آتشي دارم
که از سرگرمي من دار نخل طور مي گردد
ز آه آتشين من نشد نرم آن کمان ابرو
چه حرف است اين که از آتش کمان کم زور مي گردد؟
مباش اي شاخ گل در بر گريز از دوستان ايمن
که شبنم چون ورق برگشت چشم شور مي گردد
مشو غافل بر همن از دل صورت پرست من
کز اين يک مشت گل بتخانه ها معمور مي گردد
شکستي هست در طالع سبک مغزان نخوت را
سر فغفور آخر کاسه فغفور مي گردد
قناعت پيشگان را مي رساند آسمان روزي
زخرمن آنچه مي ماند نصيب مور مي گردد
بهشتي از خيال روي ليلي در نظر دارم
که بر من دامن صحرا کنار حور مي گردد
نمک در چشم شيران مي زند گرد غزالانش
بياباني که از مجنون من پرشور مي گردد
نخواهد ماند صائب دانه اي از خرمن هستي
اگر گردون سنگين دل به اين دستور مي گردد