شماره ٤٤٣: ز خط هشيار کي آن نرگس مخمور مي گردد؟

ز خط هشيار کي آن نرگس مخمور مي گردد؟
نمک بيهوشدارو زين مي پرزور مي گردد
زداغ عشق سر تا پاي من چشم بصيرت شد
که از خورشيدتابان عالمي پر نور مي گردد
زبي برگي به حسن عاقبت اميدها دارم
که دار آخر برومند از سر منصور مي گردد
پرکاهي مروت نيست خرمن دستگاهان را
وگرنه دانه اي قفل دهان مور مي گردد
زعشق لاله رويان داغ جانسوزي است عاشق را
که سرديهاي دوران مرهم کافور مي گردد
اگر آهو حصاري در بيابان کرد مجنون را
غزال از دورباش وحشت من دور مي گردد
چرا از قامت خم مي شود کم قوت پيران؟
اگر از حلقه گرديدن کمان پرزور مي گردد
ندارد اينقدر استادگي تعمير احوالم
به گرد دامني ويرانه ام معمور مي گردد
چنان از پرتو منت گريزان است طبع من
که از مهتاب زخمم چون نمک ناسور مي گردد
همان جوياي آوازه است خاک مسند آرايان
سر فغفور آخر کاسه فغفور مي گردد
به خود محتاج خواهد پست فطرت دردمندان را
طبيب از صحت بيمار خود رنجور مي گردد
عنان اختيار از دست بيرون مي برد خست
عصاکش بر در دلها به پاي کور مي گردد
همان از خارخار حرص در زندان بود صائب
اگر دست سليمان پايتخت مور مي گردد